حاج «میرزا علی‌آقا تحریریان» ‌ که در تیمچه حاجب‌الدوله مغازه لوازم تحریر داشت، به اعتقاد کاسبان قدیمی بازار بزرگ تهران، نامی است که از یاد و خاطره آنها هرگز نمی‌رود. خصوصیات ناب و منحصربه‌فردش دلیلی بود که مردانگی و جوانمردی او همیشه سرزبان‌ها باشد.

تیمچه های بازار تهران

همشهری آنلاین - ثریا روزبهانی: صاف کردن قرض و بدهی کاسبان مقروض بازار، روایتی است در باب مردمداری و صفای دل مردی که هنوز هم وقتی نامش را در حضور اهل تیمچه مشهور و تاریخی بازار می‌برید، از زبان آنها می‌شنوید.

قصه‌های خواندنی تهران را اینجا بخوانید

«نصرالله حدادی»، تهران‌شناس، درباره این کاسب خوشنام بازار می‌گوید: «وقتی کاسبان بدهکار متوجه می‌شدند که حاج‌آقا تحریریان بی‌سروصدا بدهی‌شان را صاف کرده، پیش او می‌رفتند و می‌گفتند شما آبروی ما را خریدی. خدا از شما راضی باشد.» آنها در ازای بدهی پرداخت شده، به تحریریان چک و سفته می‌دادند که تا تاریخ مورد نظرشان بدهی را به او پرداخت کنند. اما حاج علی‌آقا در پاسخ به مقروضان می‌گفت: «من به کسی پولی ندادم و از کسی هم طلبی ندارم!» آنها چک و سفته را روی میز یا صندوقی که کنار حجره بود، می‌گذاشتند و می‌رفتند. جالب است که وقتی بدهی‌شان را می‌آوردند و می‌خواستند چک و سفته را تحویل بگیرند، حاج آقا می‌گفت هرجا که گذاشتید همان‌جاست و بردارید. من نه آن را دیده‌ام و نه به آن دست زده‌ام.»

خوابی که باعث سوزاندن چک‌ها شد

این کار خیر حاج میرزا علی‌آقا تا بعد از فوتش در خفا بود و حتی خانواده و فرزندانش هم از این موضوع اطلاعی نداشتند. چون اعتقاد داشت با خدا معامله می‌کند نه با بنده خدا. فرزند او روایت خواندنی و جالبی از این کار خیر پدر داشت. او اینگونه برای دیگران این موضوع را روایت کرده است: «وقتی پدر فوت کرد در مغازه را که باز کردیم، دیدیم یک جعبه بزرگی آهنی در مغازه وجود دارد که پر از چک و سفته بود. متوجه شدیم که از افراد بسیاری طلب داریم.

کاسبی که همه چک و سفته‌هایش را آتش زد!

به همین خاطر چک‌ها را دسته‌بندی کردیم تا آنها را به نوبت وصول کنیم. شب پدرم به خوابم آمد و از این موضوع بسیار ناراحت بود و گفت: چه کسی به تو گفت آبروی من را ببری؟ من اگر می‌خواستم از مردم پول بگیرم، خودم می‌گرفتم و نیاز نبود که کسی این کار را بکند. همین الان پاشو و برو آن چک‌ها را آتش بزن و دیگر فکر آنها را هم نکن.

همان شب پسر ۱۳ساله‌ام را فرستادم تا در حجره را باز کند. پسرم سراغ مش‌رمضان، نگهبان تیمچه، رفت و با کمک او جعبه بزرگی که چک و سفته‌ها در آن قرار داشت را از حجره بیرون آوردند و محتویات آن را در حوضی که هنوز هم در تیمچه وجود دارد، خالی کردند، روی آنها نفت ریختند و آتش زدند. در چشم برهم زدنی همه آنها سوخت و خاکستر شد.»

ارادت به پدر

نوه حاج میرزا آقا علی تحریریان درباره آن شب نقل می‌کند: «دیدم که پدرم رو به طرفی کرد و گفت آقاجان، راضی شدی! آقا جان، من را می‌بخشی!

من نگاه کردم دیدم غیر از من و مش‌رمضان و پدرم کسی نیست! رفتم و دیدم که پدرم می‌لرزد. گفتم شما با چه کسی صحبت می‌کنید؟ گفت: "با پدربزرگ شما، حاج آقا را نمی‌بینید! "

از شوک این خواب پدرم وقتی از اینجا به منزل رفت،  تب کرد و ۷ـ ۸ روز در بستر بیماری افتاد.»

کد خبر 776594

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha